ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل سیامک
سیامک
43 ساله از تبریز
تصویر پروفایل شیوا
شیوا
42 ساله از رباط کریم
تصویر پروفایل ساسان
ساسان
30 ساله از کرج
تصویر پروفایل بدون نام
بدون نام
47 ساله از تهران
تصویر پروفایل محیا
محیا
28 ساله از تهران
تصویر پروفایل سحر
سحر
40 ساله از خوی
تصویر پروفایل نوید
نوید
45 ساله از تهران
تصویر پروفایل مهسا
مهسا
40 ساله از تهران
تصویر پروفایل حمید
حمید
55 ساله از تهران
تصویر پروفایل غزل
غزل
33 ساله از مشهد
تصویر پروفایل داود
داود
57 ساله از رباط کریم
تصویر پروفایل حامد
حامد
32 ساله از تهران

ورود کانال ازدواج دائم

افکارم رو نظم ببخشم از کانال ازدواج دائم تهران و مامان خواستم تا با هم به گردش بریم. وقتی این پیشنهاد رو دادم کانال ازدواج دائم ایتا به راستی حیرت کرده بود

ورود کانال ازدواج دائم - ازدواج دائم


تصویر ورود کانال ازدواج دائم

به محض ورودم به داخل خانه کانال ازدواج دائم با صدای قشنگش و با خوشحالی کانال ازدواج دائم ایتا رو صدا کرد و من با همه وجودم دستهایم رو برای در اغوش کشیدنش باز کردم و گفتم: -سالم عزیز مامان. بدو بیا بغلم ببینمت. و او بود که با گامهای کوچکش به سمتم امد و با شادمانی کودکانه اش گونه هایم رو غرق در بوسه کرد. انگار او هم متوجه شادی غیر عادی ام شده بود. حس میکردم کانال ازدواج دائم تهران واتساپ دختر بچه شیطون بیست ساله شدم که با امدنم به خانه موجی از شادی با من وارد میشد و بی اختیار این شادی رو مدیون پرهام هنرمند بودم و عجیب بود که از این موضوع بر خودم خرده نمیگرفتم و کانال ازدواج دائم هنوز یاد ان لبخند کجش بودم. او با حضورش و شادی که در نگاهش موج میزد من رو به گذشته پیوند زده بود. سامان با صدای لطیفش من رو به حال بازگرداند و گفت: -مامی ژونم خاله اومده. گونه او را محکمتر بوسیدم و دستی به موهای نرمش کشیدم و گفتم: -پس بگو پسر کوچولو شیطون من واسه چی خوشحاله.

کانال ازدواج دائم تهران قربونت بره عزیزم

کانال ازدواج دائم تهران قربونت بره عزیزم. و او خودش را برایم لوس کرد و من با عشق او را به خودم چسباندم و راهی پذیرایی شدم تا بهار رو ببینم. از همان جلوی پذیرایی سالم بلند باالیی کردم و مامان و کانال ازدواج دائم ایتا با چشمان گرد شده از حیرت به من خیره شدند. حتماً انها هم از این همه تغییر ناگهانی تعجب کرده بودند و این بهار بود که تعجبش رو به زبان اورد و در حالی که دستش رو روی موهای کوتاه سرش میکشید گفت: -کانال ازدواج دائم من شاخ در اوردم؟ این همون پاییز گند دماغ خودمونه؟ لبخند زدم و گفتم: -علیک سالم ابجی خانم. حال شما چطوره؟ شوورت چطوره؟ زندگی بر وقف مراده؟ کانال ازدواج دائم با عکس خنده اش گرفت و این بار مامان بود که با عشق برای در اغوش کشیدن من دستانش رو گشود

کانال ازدواج دائم ایتا رها کردم

در همون حال گفت: -قربونت برم پاییزم. خسته نباشی عزیزم. سامان رو در اغوش کانال ازدواج دائم ایتا رها کردم و خودم به اغوش امن و مهربان مامان فرو رفتم.

اغوشی که محرم دلتنگی هایم بود. اغوشی که بوی مهربانی و محبت میداد. نفس عمیقی کشیدم و در حالی که به وضوح حس می کردم شدم پاییز سابق در جواب قربان صدقه رفتنهای مامان گفتم: -ای بابا مثل اینکه یادتون رفته سوسکه به بچه اش میگه قربون دست و پای بلوریت؟ بابا دیگه از من سنی گذشته. کانال ازدواج دائم تهران و مامان شروع به خندیدن کردند و من با خودم فکر کردم که اخرین بار کی این جمله رو زمزمه کرده بودم. گرچه ان روز مامان و کانال ازدواج دائم با عکس از تغییر ناگهانی من تعجب کرده بودند اما خیلی از این تغییر خوشحال بودند و علناً در مقابل دیدگانم باعث و بانیش رو غرق در محبتشان میکردند و جالب اینجا بود که من از کانال ازدواج دائم تهران واتساپ تشکرهای انها نمی رنجیدم و برعکس به ان دو چشم قهوه ای خوشرنگ فکر میکردم. دست خودم نبود. افکارم به قدری سرکش شده بود که نمیتونستم کنترلش کنم. از من این رفتار بعید بود. با خودم فکر میکردم که دارم با این کارم به سروش خیانت میکنم اما حسی مرموز باز هم من رو وادار به فکر کردن میکرد و برای اینکه افکارم رو نظم ببخشم از کانال ازدواج دائم تهران و مامان خواستم تا با هم به گردش بریم. وقتی این پیشنهاد رو دادم کانال ازدواج دائم ایتا به راستی حیرت کرده بود و حتی با شیطنت کنار گوشم زمزمه کرد: -چیه پاییز خانم؟

قراره ما بمیریم که اینقدر با محبت شدی؟ گرچه خنده ام گرفته بود اما نیشگونی از بازوی برهنه او گرفتم و با اخمی ساختگی گفتم: -گمشو دیونه. نکنه. خوب بده میخوام یه روز از حضور من فیض ببری؟ بهار با صدا خندید و گفت: -کانال ازدواج دائم که من به اون کانال ازدواج دائم با عکس سگت عادت کردم. برای همین با این اخالق مهربونت سازگاری ندارم. -شما نظر لطفته. حاال هم بهتره بلند شی زود آماده شی تا از رفتن پشیمون نشدم. مامان زودتر از همه جلوی در حاضر بود و این کارش همگی ما رو به خنده انداخته بود. جالب اینجا بود که کانال ازدواج دائم تهران واتساپ هم از فرصت استفاده کرده بود و لحظه ای از اغوش من دور نمیشد. طفلک فرزند بیچاره ام از بس من رو با اخم دیده بود میترسید دیگر از این فرصتها کانال ازدواج دائم با عکس نیاید و به قدری با شیرین زبانی هایش من رو به خنده انداخته بود

مطالب مشابه