به طرف ماشین رفت.
عقب جملات کوتاه عاشقانه و دلتنگی نشسته بود. در عقب را باز کرد و کنارش نشست.
بالفاصله بعد از بستن در ماشین از جا کنده شد و به سرعت حرکت کرد.
سالم آرامی کرد و بدون اینکه منتظر جواب بماند حواسش را به البرز داد. -باشه. مشکلی نیست. فردا صبح خوبه؟ صدای البرز به وضوع شاد شدنش را نشان میداد. اگر می دانست فردا چه چیزی در انتظارش است قطعا خوشحال نمی شد. -باشه خوبه. فقط کجا؟ می دانست کجا زیر نگاه جملات کوتاه عاشقانه دلتنگی که به طور اشکار او را از آینه جلو زیر نظر داشت نمی توانست بیشتر حرفی بزند.
-نمی دونم تا شب بهتون خبر میدم. فعال باید برم. -باشه. پس منتظر خبرتون هستم.
گوشی را قطع کرد که جملات کوتاه عاشقانه و دلتنگی جلو آمد.
_سالم پیامک کوتاه عاشقانه دلتنگی به همسر جون. خوبی؟
روی گونه ش بوسه ای زد. -سالم عزیزم. ممنون تو خوبی؟
پیامک کوتاه عاشقانه دلتنگی به همسر جون
-اره. پیامک کوتاه عاشقانه دلتنگی به همسر جون می گم االن داریم کجا می ریم؟
هرچی می پرسم عمو جملات کوتاه عاشقانه دلتنگی نمی گه بهم. با حرص چشم بست. الان به این بچه، چه می گفت؟ نگاه طلبکارش را به اینه جلو دوخت که با چشمان جملات کوتاه عاشقانه دلتنگی تلقی پیدا کرد. ابرویش را به نشانه بلاتکلیفی بالا برد. جملات کوتاه عاشقانه دلتنگی انگار حرفش را از چشم هایش خواند که صدایش بلند شد. -داریم می ریم پیش دوست من و خانم شکیبا. خانم شکیبا خیلی از تو پیشش تعریف کرده.
ایشون هم به من گفت حتما پیامک کوتاه عاشقانه دلتنگی برای همسر هم بیارین ببینمش. از تمام حرف هایش تنها خانم شکیبایش به چشمش آمد.
یک پوئن مثبت این مرد همین بود.
حد خودش را حفظ می کرد و زود پسر خاله نمی شد. چیزی که در وجود البرز نبود. مقایسه اش عادالنه نبود. شاید هم البرز همین طور بزرگ شده بود و در فرهنگش کسی را با فامیل خواندن برایش بی معنی بود. خودش هم اینرا می دانست اما از اول البرز به چشمش نیامده بود و هر نکته ای که از او رو می شد برای او یک پوئن منفی تلقی می شد و بس. پیامک کوتاه عاشقانه دلتنگی برای همسر که انگار قانع شده بود تا رسیدن به مطب چیزی نگفت و ساکت ماند. پیامک کوتاه عاشقانه دلتنگی شبانه نیز نگاهش را از آینه گرفت و به بیرون دوخت.
یادش بود که وقتی رسیدند دلیل عجله پیامک کوتاه عاشقانه دلتنگی را بپرسد. با توقف ماشین در پارکینگ ساختمان، نگاه نگرانش را از پیامک کوتاه عاشقانه دلتنگی برای همسر ساکت گرفت و به اینه جلودوخت که بار دیگر با نگاه پیام کوتاه عاشقانه دلتنگی تلقی پیدا کرد. پیام کوتاه عاشقانه دلتنگی به نشانه اطمینان، آرام پلک زد. آرامش از دست رفته اش را به دست آورد.این که می دانست در این مسیر تنها نیست و یکی همانند او نگران این بچه است؛
دست پیامک کوتاه عاشقانه دلتنگی برای عشقم را گرفت
او را دلگرم می کرد. دست پیامک کوتاه عاشقانه دلتنگی برای عشقم را گرفت و از ماشین پیاده شدند. کنار آسانسور، منتظر ایستادند تا پیام کوتاه عاشقانه دلتنگی هم به آنها ملحق شود. هم زمان با رسیدن پیام کوتاه عاشقانه دلتنگی سوار آسانسور شدند.
پیامک کوتاه عاشقانه دلتنگی برای عشقم ، کمی متعجب به آن دو نگاه می کرد. بعد از باز شدن درب آسانسور به طرف درب مطب رفتند. در باز بود و تنها منشی پشت میزش نشسته بود. از کیف مشکی رنگی که شلخته روی میز قرار داشت؛ واضح بود که تازه رسیده است. هر دو به خانم اسلامی سالم کردند. زن مهربان و خون گرمی بود. جنوبی بود و چند سالی می شد که با شوهرش به شیراز آمده بودند.
جملات کوتاه عاشقانه و دلتنگی هر لحظه به تعجبش افزوده می شد. فکر می کرد که با یک خانه روبرو باشد نه با مطب خالی از مریض و منشی ای که با سیستم روبرویش مشغول است. کالس اول بود و هنوز در خواندن مسلط نبود و گرنه با خواندن سر در مطب لو می رفتند. مثل خودش که با خواندن ان تابلو، با هق هق از پدرو مادرش می خواست او را از انجا دور کنند. اشاره ای به تابلو سفید رنگ باالی در کرد و هق هقش اوج گرفت.