- ابرو کانال شوهریابی باال پرید.
- -آها که اینطور.
- بعد یه سوال االن برام پیش اومد.
- شما همون روز به من عالقه مند شدین؟
- حس کرد که مرد روبه رویش شوکه شد.
شاید انتظار این همه رک بودن را نداشت اما پاسخ داد: -خب راستش اره. شما به عشق در یک نگاه اعتقاد ندارین؟ کانال شوهریابی کمی جابجا شد و صاف نشست. کوتاه گفته بود و کوبنده. کانال شوهریابی واتساپ همانند مهره کیش و مات شده ای بود کهنه. نگاه حیرانش را به کانال شوهریابی دوخته بود. الزم دانست کمی توضیح دهد. -هر کسی اعتقادات خودش رو داره چون سوال پرسیدین جواب دادم. من اعتقادی ندارم چون به نظرم عشقی که با یک نگاه ایجاد می شه با یک چشم بهم زدن دیگه ویرون می شه.
واضح تر بخوام توضیح بدهم باید بگم که من اعتقاد دارم عشق به یکباره اتفاق نمی افته.
باید کم کم بیاد و بساطش رو پهن کنه توی کوچه پس کوچه های قلب آدم که بهش گفت عشق، هر چیزی غیر این یک حس گذراس. البته ببخشید که رک گفتم بازم تاکید می کنم هر کس اعتقادات خودش رو داره این فقط نظر منه.
کانال شوهریابی مشهد در فکر فرو رفت
اتاق را فراگرفت. کانال شوهریابی مشهد در فکر فرو رفتو بعد از کانال همسریابی در تلگرام طوالنی گفت: خب اولین اختالف. شما اگر بازم سوالی دارین بپرسین. -اولین اختالفمون این قدرهام کوچیک نیست که بسه روش سرپوش گذاشت. ما توی مفهوم عشق هم با هم اختالف داریم.
جمالت را با کانال همسریابی تهران ادا کرده بود تا به کانال شوهریابی مشهد بر نخورد، در واقع نظرش همین بود. حتی یک درصد هم نمی خواست این ماجرا صورت جدی به خود بگیرد. -بله درست می گین. اما نمی خواین که برم بیرون و بگم به خاطر این که درمفهوم عشق با هم اختالف داریم همه چی کنسله؟ دقیقا همین را می خواست. همین که همه چیز تمام شود و دوباره به زندگی اش برگردد اما مرد روبرویش ای را نمی فهید.
-نه. حق با شماست. من سوالی ندارم شما بفرمایید. کانال شوهریابی مشهد که انگار منتظر همین فرصت بود، شروع به حرف زدن کرد. کانال شوهریابی تلگرام بی حرف نگاهش را به دهان او دوخت و پرنده خیالش را پرواز داد. گه گاهی به حرف های کانال همسریابی در واتساپ گوش می داد و سر تکان می داد امواقعیت این بود که نیمی از صحبت هایش را نفهمید. همیشه وقتی به کاری مجبور می شد سرانجامش همین بود. زمان مدرسه هم وقتی مجبور به گوش دادن حرف های معلم می شد؛ خودش را با هرچیزی سرگرم می کرد تا حرف های او را نشنود. چند بار تالش کرده بود تا این عادتش را ترک کند اما نتوانسته بود. وقتی به خودش آمد که کانال همسریابی در واتساپ گفت: خب اینم اززندگی من.
او زندگی اش را گفته بود و کانال شوهریابی تلگرام فقط فهمیده بود که مادرش فوت کرده و با پدرش تنها زندگی می کند.
یک خانه مستقل ازپدرش دارد و اکثرا انجا زندگی میکند. کانال همسریابی تهران مصنوعی بر لب نشاند. -خیلی هم خوب. موفق باشید. -ممنون.شما سوالی ندارین؟ -نه. می تونیم بریم بیرون. می دانست که کانال همسریابی در واتساپ منتظر مجالی ست که او را سوال باران کند؛
اما دیگر کش دادن موضوع بی مورد بود. چند بار آمد بگوید که جوابش نه است اما لب بست.
کانال همسریابی تهران ناچار از جا بلند شد
مورد مناسبی برایو نبود اما مرد محترمی بود و اینطور جواب دادن بی احترامی. کانال همسریابی تهران ناچار از جا بلند شد. -آره.بریم. کانال شوهریابی تلگرام بی حرف همراهیش کرد. به پذیرایی برگشتند. همه مشغول میوه خوردن و حرف زدن بودند که با آمدن آنها کانال همسر یابی تلگرام کردند و منتظر به انها خیره شدند. -ما فرصت بیشتری می خوایم. تک جمله کانال شوهریابی واتساپ، هیاهویی در مجلس کوچکشان انداخت. به این جای ماجرا فکر نکرده بود. لحن گفتنش طوری بود که انگار به توافق رسیده بودند و فقط باید وقت بیشتری برای شناخت یک دیگر داشته باشند. کانال شوهریابی تلگرام متحیر به یزدان نگاه می کرد تا شاید اوچیزی بگوید ا م ا کانال همسر یابی تلگرام عمیق نرگس و فریبرز دهان آنها را بست. کانال شوهریابی روی مبل نشست. نفهمید چه قدر گذشت و چه حرف هایی بینشان رد و بدل شد که کانال شوهریابی واتساپ و پدرش از جا بلند شدند و قصد رفتن کردند. بی هیچ حرفی تا دم در بدرقه شان کرد و داخل برگشت.